پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما
پیوندهای روزانه

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عدالت عابدینی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سربازی

سرباز یا با سر خود بازی می کند یا حاضر است سرخود را فدا کند. 
دی ماه 76  قطارِ  پر از سرباز سوت زنان به سمت خوزستان می رود. سربازهای جوان، پرانرژی  و بشاش با کمی تشویش و تردید مسافرش هستند. 
-    همه با هم دست! دست! دست!
قر و فر و مسخره بازی شروع می شود.
 صدای تلق و تلوق و بوق ممتد قطار در میان صداهای سربازان گم می شود. 
سکوت شبانه اندیمشک می شکند و قطار یواشکی وارد شهر می شود. چون بزغاله های خواب آلوده به سمت  پادگان می رویم.
هوا سرد  است. 
سرنتراشیده ها اولین قربانیان ماشینی هستند که به صورت ناشیانه  و مفتضحانه ای  بر سر آنها ویراژ می دهد  و نخستین و بارزترین نشانه زیبایی آنها را به زباله ای می ریزد!
خوشحالی سر تراشیده ها هم به درازا نمی کشد.  بی خود و بی جهت با بشین پاشو، کلاغ پر، سینه خیز رفتن از ما استقبال شایان توجهی می کنند. غوطه ور در خاک و علف و یونجه می شویم. پشه و مگس به جانمان افتاده. شیشه عینکم ترک بر می دارد. تا آخر آموزشی مراقب هستم که ترک نشکند. شکستنش از دل شکستن بدتر است. سربازهای بیچاره ای بودیم. این جاست که می گویند: جانم را بگیر و خلاص کن. 
پادگان  بی سر و ته است. تا آسایشگاه مسافت طولانی است. آسایشگاهی برای هفتصد نفر سرباز. 
روبروی آسایشگاه مجموعه ای از ممنوعیات و منعیات با صدای خیلی بلند و دشمن شکن اعلام می شود.
 چشمان خمار حشاشیون هم گویای حال آنهاست. 
-    آخه شما سربازی اومدنتون برای چیه!؟
آسایشگاه کاملا به هم ریخته با پتوهای نشسته و خاک گرفته در انتظارمان است.
سربازها برای تمیز کردن آسایشگاه گرد و خاکی بپا می کنند. دستور است و باید گوش به فرمان باشند. 
یغلوی های غذا را می دهند. غذا تخم مرغ است آن هم با چه دست پختی! ولی بازبهتر از غذاهای گرسنگان سومالیایی ست. 
ولی از انصاف نگذاریم غذای روزهای بعد خوب بود اما کم بود. 
به آسایشگاه می رویم. رهبر که صدای رسا و خوشی دارد شروع به  خواندن می کند: یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه جوون خسته بود...
همه هفتصد نفر ساکت می شوند و گوش می کنند. انگار اولین شب غربت می طلبد این خواندن را.
ده شب خاموشی است. 
-    حال وقتشه بچه ها شروع کنید. 
انصافا بعضی ها  استاد در تقلید صدا سگ و گربه و خروس هستند.
-     تا ده می شمارم همه بیروووون! 
-    یعنی مراقبمون بودن!؟ 
انگار مسئله جدی است تا ساعت دو صبح تنبیه ادامه دارد. 
دیگر بی سروصدا می خوابند ولی تا 4 صبح!  وقت صبحگاه است.

پ: بخشی از روز اول خاطره سربازی. 
پ 2: با تمام تلخی های سربازی، روزها و  ماه های بعد سربازهای خود این روزها را به بهترین روزها تبدیل کردند
پ 2: من از سربازی بیشتر نظمش را دوست داشتم
 

سربازی

 

سربازی

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

باورش سخت بود وقتی متوجه شدم که یک معلم آلمانی در روستای لما مدرسه ساخته است. 
روستای لما را اولین بار در سال 91  دیدم. سفری که با دوچرخه از کرمان شروع کردم و پس از عبور از استان ها هرمزگان و فارس سر ازکهکیلویه و بویراحمد در آورده بودم. 

عدالت عابدینی


در آنجا جعفر بام نشین میزبانم می شود با خانواده بسیار مهربانی که دارد. 
روستای لما، روستایی سه هزار و پانصد ساله در 40 کیلومتری شمال جاده یاسوج به اصفهان است.
مردمانش از ایلات اصیل و ریشه دار لُر بختیاری هستند. کوه های استوار و محکم، اطراف روستا را گرفته اند. درختان بلوط بیشتر پوشش گیاهی آن را تشکیل می دهند. در میان این درختان، صدای خوش پرندگان در اینجا گوش ها را نوازش می دهند.
در کتاب تنوع زمین شناختی ایران به پدیده پُلژه در این روستا اشاره شده است. 
پُلژه، منطقه ای وسیع و با سطحی هموار است که بر اثر فرونشست در سنگ های آهگی ایجاد شده است. 
ارتفاعات لما میزبان کوهنوردانی از نقاط مختلف کشور است که به مقصد کوه های دنا می روند. هوای فرحبخشش جان دوباره به آنها می دهد.

رودخانه بشار روستای لما


آب رودخانه بشار سخاوتمندانه چون رگه ای  در میان کوه ها در جریان است و  رونق و آبادانی این روستا و روستاهای مسیر را به همراه دارد. این رودخانه پس از طی راهی دور و دراز در نهایت سر از رودخانه بزرگ کارون در می آورد. 

زمین های کشاورزی روستای لما


مردم زحمتکش روستا کشاورز و  برنجکار و دامدارند.
اما تمدنی قدیمی در دل این روستا نهفته است. سال ها قبل حین عملیات راهسازی در اطراف روستا، گورستانی بسیار قدیمی از دل تاریخ سر در می آورد؛گورستانی متشکل از 70  گور و 400  اثر تاریخی.
عجیب اینکه طول برخی از این گورها به 5 متر هم می رسید

غروب خورشید


در کنار استخوان های انسانی، استخوان حیواناتی چون اسب و گوسفند هم دیده می شود. و این ها، رازهایی سر به مهر در خود دارند. خورشید غروب می کند و آخرین پرتوهای رنگی اش را به این روستا می تاباند. 
 شب سرتاسرِ آسمان، با ستاره ها چراغانی می شود.
اما الان وقت خواب نیست. 
یادی کنیم از خیرآلمانی که در ابتدا به او اشاره کردم. 
سندرز کوهنورد، جهانگرد و البته معلم کودکان استثنایی آلمان است. او که در سال 1385 بازنشسته شده بود به ایران می آید. ابتدا از آنجایی که علاقمندان به کوه های ایران است به کوه های البرز می رود. 
از آنجا به سلسله کوه های زاگرس می رود. 
به روستای لما که می رسد شیفه ارتفاعات دنا و مردم مهمان نواز آنجا می شود. 
سه روزی را در کوه های دنا می ماند و تا نزدیک به یک هفته میهمان مردمان میزبان روستا می شود. 
همین ها انگیزه ای می شوند برای انجام عمل خیر از طرف او. 
او اقدام به تاسیس مدرسه ای دخترانه به نام الیزابت که نام دختر او است می کند و نام خیر از خود در این روستا و در دل مردم به جای می گذارد.  

تک درخت

تک درخت در روستای لما

 

زمین های کشاورزی روستای لما

زمین های کشاورزی روستای لما

 

کوه های دنا در روستای لما

ارتفاعات دنا در پشت روستای لما

 

کودکان روستای لما

بچه های خوب روستای لما

کاردستی

کار هنری یکی از اهالی روستای لما

شب لما

شب پر ستاره روستای لما


 

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

بعد از صحبت های هومن طاقت ادامه صحبت نداشتم. داستان از کلبه زیبایی شروع می شود هومن به زیبایی هر چه تمام آن را تزئین کرده است. 
واقعا چه دلیل و انگیزه ای برای ساختن این کلبه کاجی وجود دارد؟
محال است کسی اولین بار از جلوی این خانه رد شود و نایستاد! مگر اینکه نابینا باشد.  نابینا هم با بوی گل و کاج و به به و چه چه مردم به ناچار می ایستد. 
اولین بار هم نیست که اینجا آمدم. خیلی وقت پیش دیده بودمش، ولی نه با این بزک و تزئینات. 

 


میوه های کاج به طور عمودی بر روی دیوار چسبانده و به سمت بالا چیده شده اند. 
پای دیوار و میانه های آن چندین گلدان چوبی بزرگ و  کوچک با گل های رنگارنگ هستند؛ گل هایی به رنگ سرخ و زرد و سفید وبنفش.
جملاتی هم بر روی چوب های بلند دراز نوشته شده اند. 
پلاک خانه هم به طرز ماهرانه ای بر روی چوب  حک شده است. 
دخترها و پسرهایی هم جلوی خانه ایستادند و فرت فرت عکس سلفی می اندازند. انگار که خودشان تزئین کرده باشند، و حالا می خواهند شاهکارشان را به تمام عالم نشان دهند. 
ما هم نتوانستیم تعجب مان را پنهان کنیم. اول از همه خودم دوربین را در آوردم. 
ورود به داخل خانه برای عموم ممنوع است. اما ما که جزو خواص هستیم و آشنای صاحبخانه!عجب خوش به حالی!
هومن پشت سر هم می گوید بفرمایید داخل خونه! جلوی در بده. 
-    اتفاقا جلوی در خیلی خوبه! 
-    بیایید تو خونه! اینجا قشنگ تره


من با کمی اکراه وارد می شوم. واقعا معرکه است. داخل هم تا چشم کار می کند گل و گیاه و کلی اشیا قدیمی بر در و دیوار است. 


  • عدالت عابدینی