پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اصفهان» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

قلعه قورتان

قلعه قورتان

امروز دو بدبیاری داشتم. همش که نمی شود به به و چه چه! من دارم حال می کنم جای شما خالی! از این دست حرف ها که خیلی ها در سفر می گویند و اشاره ای هم به سختی ها نمی کنند.

اول اینکه 15 کیلومتری از روستای «برسیان» دور نشده بودم که متوجه جا گذاشتن رَم دوربینم می شوم. رم زاپاس دارم، ولی تصویرهای گرفته شده چند روزه ام، در آن یکی رَم بود. خوشبختانه محمد پسر طبالی خانه است. با یک تماس هماهنگ می شوم که برگردم و رم را بگیرم؛ یعنی سی کیلومتری رکاب زدن اضافی!

کبوترخانه اژیه

کبوترخانه های اژیه |عکس از عدالت عابدینی

بدبیاری دوم وقتی است که به شهر «اژیه» می رسم.  کبوترخانه های زیادی دارد که قبل از ورود به شهر دیده می شوند. سرتان را در نیاورم، شهرداری می روم و با محمود یکی ازکارمندهای باحال می رویم تا یکی از این کبوترخانه ها سالم را از داخل ببینم.  چرا که کلید کبوترخانه را او دارد. ولی بدبختانه وقتی آنجا می رسیم، می فهمیم قفل در کبوترخانه توسط فرد یا افراد معلوم الحال دچار مشکل شده است و امکان گشایش نیست.

ضرب المثل  صبر و قوره و حلوا را بیاد آوردم و تجربیات سفرات گذاشتم و می گذارم به حساب حکمت.

می روم به سمت «قورتان». هم از کتاب، تعریفش بسیار شنیده ام و هم از مردم.

شش هفت کیلومتری مانده به روستا، سمت چپ، جاده ای به روستای «فارفان» می خورد. حسابی  به سر و وضع ظاهر آن رسیده اند. از تابلوی روستا گرفته تا رنگ کاری جدول های روستا. از پیرمردهای روستا که گرد هم نشستند و مثل برخی کشورهای آن ور آبی، دم غروب در کافه ها می نشینند  با هم گعده می گیرند، می پرسم: «از اینجا به قورتان راهی است؟»  بعد از سلام و تعارفات معمول می گویند:

- بعله که هست. مستقیم برو!  از روستا که خارج شدی، سمت راست جاده را مستقیم بگیر به قورتان می رسی. خدا به همرات!

لبخندی می زنم و تشکری می کنم.  بعد از خروج از روستا به جاده فرعی می زنم. هم خلوت است و هم سرسبز. نه تنها آدمی  پر نمی زد، بلکه تا دلتان بخواهد پرنده ها پر می زنند و آواز می خوانند.

به روستای «بلان» می رسم که رودخانه ای، روستا را از روستایی دیگر جدا می کند. رودخانه امتداد زاینده رود از اصفهان است و آن روستا روستای «قورتان» است که به دنبالش آمده ام.

از آنجایی که گفته اند: «شنیدن کی بودن مانند دیدن»، به محض دیدن روستای قورتان،  می فهمم که دیدن از نزدیک خیلی با شنیدن تفاوت دارد! نه آن کتاب و نه آن گفته ها هیچکدام به دیدن خودم نمی رسند.  فعلا تا این جا کار که اینطور است.

زاینده رود

بخشی از دیوار قلعه قورتان

قورتان درست چسبیده به روستای بلان است و یا بهتر بگویم بلان چسبیده است به قورتان و فقط زاینده رود آنها را جدا می کند که حسابی پرآب و نیزار است. پرنده ها در آنجا شورمندانه به پرواز در آمده اند و صدای جیک جیک شان آنجا را گرفته است.

منظره واقعا دیدنی است. من به دوچرخه تکیه می دهم و دوچرخه هم به من. دوست دارم تا صبح قلعه را تماشا کنم که بخش اصلی روستا قورتان است.

نسیم بهاری حسم خوبم را دو چندان می کند و خستگی از تنم می برد به دور دست ها.

انگار قورتان بخشی از قلعه ارگ بم است. نه!

هویت این قلعه جداست. چرا در مورد این قلعه هیچ نشینده ام، ولی ارگ بم را خوب می شناسم. شاید زلزله بم، قلعه بم را به من و به خیلی ها دیگر شناساند. می گویند دهه چهل هم اینجا یک سانحه هوایی هلیکوپتر اتفاق افتاده و متوجه این قلعه زیبا شده اند.

رودخانه زاینده رود

امتداد رودخانه زاینده رود در قورتان |عکس از عدالت عابدینی

قلعه تاریخش به چهارم هجری برمی گردد. حدود هزار سال پیش یعنی دوره دیلمیان. البته قطعی نیست، کوزه ها و ظرف های هم مربوط به دوره ساسانیان و اشکانیان هم در این روستا پیدا شده است.

فعلا حدس  و گمان ها و اسناد این را می گویند، شاید بعدها اسناد دیگری هم به دست آمد، طول عمرش زیاد هم شد.

تا دهه چهل و قبل از تقسیمات اراضی، زندگی در آن جریان داشته و هر خانه از دو تا سه خانواده تشکیل می شده است. و هر خانواده هم شش هفت بچه داشتند. در نتیجه خانه ها خیلی پرجمعیت می شدند. 

 اما بعد از تقسیمات اراضی،  مردم، صاحب بخشی از زمین های ارباب ها می شوند. خیلی از آنها از قلعه بیرون  می روند و آنجا را رها می کنند و خودشان خانه های طاق ضربی در ضلع شرقی و شمالی قلعه می سازند . خانه های قلعه به محلی برای نگهداری دام و علوفه تبدیل می شوند و دو سه خانوار بیشتر نمی مانند.

این سمت که روستای «بلان» است، بادگیر، آب انبارش خیلی دیدنی است. قورتان قدمتش بیشتر است و حرمت بزرگ تر واجب. از طرفی مردم هم می گویند: «اونجا اقامتگاه هم داره»

یک لحظه چشمم به  خورشید می افتد که با ایما و اشاره می گوید: «زود باش! داره  شب می شه، یه فکری برای اسکانت بکن»

از پل روی رودخانه رد می شوم تا به قورتان می رسم. در میانه روستا، سمت چپ دیوار بلند قلعه و  سمت راست خانه های روستایی قرار دارند.

مردم کلن می خواهند کمکم کنند. جالب اینکه همگی هم اقامتگاه «بالابان» را معرفی می کنند و سید حسن فاطمی را.

با غلامحسین عباسی دهیار تا تماس می گیرم، با موتور می آید. مردی با چشمانی سبز و قدی بلند و سبیلی بر لب و کت و شلواری به تن و موهایی به پشت زده. برازنده دهیاری است حداقل در نگاه اول.  او هم، همان اقامتگاه و همان شخص را  معرفی می کند.

با هم به سمت مسجد روستا می رویم.  فاطمی  آنجاست. صورتی پهن و کشیده با موهایی کم پشت و ته ریشی به صورت دارد و پیرهنی مشکی به تن.

بر خلاف انتظارم خیلی کم صحبت و آرام است. کرونا هم نمی گذارد دستی بدهیم تا حداقل صمیمتی شکل بگیرد.

یعنی این آقا می تونه کمکم کنه؟  
با هم به سمت اقامتگاه می رویم که داخل قلعه است، البته او با موتور و من با دوچرخه.  موتورها انگار اینجا یکه تازی می کنند. ورودی قلعه یک دروازه بزرگ دارد. داخل قلعه اول مستقیم و بعد به چپ و در ادامه سمت راست و داخل یک دالان می رویم.

 تابلوی بوم گردی «بالابان» دیده می شود. چند گل داخل گلدان در ورودی کار گذاشته اند.

در اقامتگاه باز می شود.

اقامتگاه بالابان قورتان

حیاط اقامتگاه بومگردی بالابان قورتان|عکس از عدالت عابدینی

 حیاط بزرگی در وسط اقامتگاه است، دور تا دورش  اتاق ها قرار دارند. از وسط حوض یک استوانه بزرگ تا ارتفاع نیم متر بالا آمده و بعد  سنگی مثل سنگ آسیاب با ضخامت یک کف دست روی آن  قرار دارد و از کوزه بالای سنگ، آب فواره می کند و صدای دلنشینی را ایجاد می کند.

حوض و استوانه به رنگ آبی در آمده اند و نوری هم به حوض می زند.

اقامتگاه بالابان

اتاق های زیبای بومگردی بالابان قورتان |عکس از عدالت عابدینی

 

در اتاق ها چوبی و به رنگ قهوه ای هستند و سردرها همه پنجره های ارسی،  شیشه های رنگی زرد، آبی نفتی، سبز و قرمز دارند.یکی از اتاق ها را فاطمی در اختیارم  قرار می دهد؛ اتاقی دنج برای یک مسافر دوچرخه سوار خسته از راه رسیده.

اقامتگاه به جز من کسی ندارد. ایام کرونا فعلا اینجا را خالی از سکنه کرده است. همان اول وسایل را داخل می گذارم. فاطمی می رود و می گوید یک ساعت دیگر بر می گردد.  خیلی خسته ام. زیرانداز آماده اتاق را می اندازم و سرم را روی متکا می گذارم و می خوابم.

نیم ساعتی به خواب می روم! انگار که سالها در این خواب بودم.

بیدار که باز می کنم متوجه آمدنم فاطمی می شوم. درست در سمت دیگر حیاط  و در اتاق گوشه ای است. متوجه بیدار شدنم می شود و دعوتم می کند که شام به آنجا بروم.

اول استکان چای داغ می آورد.  اشکنه تخم مرغ آماده کرده است؛ غذایی مرکب از پیاز و سیب زمینی و تخم مرغ و گوجه و انواع سبزیجات و ادویه جات.

محمد اسماعیلی دوست و شریکش و عباسی دهیار روستا هم آنجا هستند. خوشمزگی شام به قدری است که دوکاسه تمام از آن می خورم. واقعا شام دوچرخه سواری است.

پس از گپ و گفتی، فاطمی به اتاقم می آید.

سید حسن فاطمی

سید حسن فاطمی |عکس از عدالت عابدینی 

آنجاست که شروع به صحبت می کند. می فهمم دریایی  از اطلاعات است و چه خوش صحبت و با معلومات است.

اما یک اتفاق باعث می شود که او بیشتر به تحقیق و مطالعه در مورد روستا بپردازد.

سال 83 شرکت عمران زاینده رود، همایش «کویر و تالاب» را برگزار می کند. مهمانانی که در این همایش شرکت کرده بودند، بعد از دیدن کویر و تالاب، به روستای قورتان می آیند  و وقتی آن بنای خشتی عظیم را می بینند و تاریخچه آن را می پرسند کسی نیست که جواب درستی  بدهد. هر کسی نظر شخصی خودش را می گوید.

در اینجاست که جرقه یا انگیزه در آقای فاطمی ایجاد می شود. باید خود دست به کار بزند و با همکاری دوستان همسو تاریخچه روستا را در بیاورد.  شروع به جمع آوری اطلاعات چه درست و چه نادرست در تحقیقات میدانی و مطالعاتش در  خصوص روستا می کند.

تا سال 85 به عنوان فعال روستایی در جشنواره های مختلف روستایی شرکت می کند و به معرفی روستا می پردازد. برای اینکه کار منسجم تر و بهتر شود در سال 86 اقدام به راه اندازی انجمن «دوستداران میراث فرهنگی و گردشگری ارگ زنده رود» می کند  و در سال88 پروانه فعالیت می گیرد.  در این مدت علاوه بر در آوردن تاریخ روستا، اقدام به احیاء ضرب المثل ها و کارهای قدیمی، ثبت ملی مراسم عزاداری زار مخصوص این روستا، شرکت در نمایشگاه های مردم شناسی و مرمت کبوترخانه روستا را انجام می دهد.

حسن فاطمی به همراه دوستش محمد اسماعیلی خانه قدیمی در داخل قلعه را  سال 94  خریداری می کنند و با دریافت وام، اقدام به مرمت و نوسازی آن می کنند و اولین  و آخرین بوم گردی را در حال حاضر در این روستا به درست می کنند.

متاسفانه در این راه مورد حمایت هم قرار نمی گیرند.

گفتنی ها در خصوص روستا زیاد است که در قسمت بعد به آنها بیشتر خواهم پرداخت.

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

روستای منشیان

 

قرارِ سفرِ نصف شبم با دوچرخه می افتد برای اول صبح. تغییر ناگهانی 15 درجه ای دمای هوا، دلیل این تصمیم بود. راستش نقشه خود من هم درست دو ساعت قبل از حرکتم تغییر می کند. می خواستم شروع دوچرخه سواریم از یزد باشد که در لحظه آخر اصفهان می شود.
اول باید خودم و دوچرخه را با اتوبوس به اصفهان برسانم. سه ساعتی طول می کشد تا اتوبوس بیاید. همین انتظار نسبتا طولانی، سر صحبتم را با سید مجتبی باز می کند. او هم مثل من منتظر است. 
اهل اصفهان و میانسال است. قد نسبتا کوتاه با موهایی کم پشت دارد. یک کیف بزرگ با یک کیف کوچک را بر روی چرخ دستی اش می کشد. خلاصه اینکه مسافر سرراهی است، چرا که از تهران آمده و به اصفهان می رود. از ورشکستگی اش می گوید و فروش کلیه اش برای تامین هزینه زندگی، بدون اینکه زن و تنها دخترش آن را بدانند. در کار آجرنسوز بوده است و شش نفری هم کارگر او بوده اند. 
احساس می کنم قیافه اش صادقانه تر از آن  باشد که دروغ بگوید. مرا به گوشه ای می برد و با کلی مقدمه چینی و معذرت خواهی می گوید: «داری صد تومن بهم بدی، الان هیچ پولی توی جیبم ندارم؟»
اصلا ماندم چطور این قدر زود با من صمیمی می شود؟ یعنی نیم ساعت این قدر آدم ها را به هم نزدیک می کند؟ شاید خودم مقصر هستم که زود صمیمی می شوم. آخرش  چهل تومان بابت کرایه ماشینش می دهم. می گویم من خودم مسافرم و امکان پول زیاد خرج کردن ندارم. 
واقعیتش داشتم. ولی چون او را نمی شناختم به همین مقدار بسنده می کنم. از طرفی من  با او چه نسبتی دارم؟ تازه جالب تر این که وقتی به اصفهان می رسد طلب 50 هزار تومان دیگر هم می کند که پیش تنها دخترش دست خالی نرود! 
ای داد و بیداد! مانده ام حرفش را باور کنم یا نه؟ اگر کلاهبردار است، چرا مبلغ زیادتری درخواست نکرده است؟  اگر هم واقعا ندارد، یعنی این قدر پیش دوستان و آشنایانش بی اعتبار است که نمی تواند مبلغی از آنها قرض بگیرد؟ اصلا عذاب وجدان ندارم که چرا دفعه دوم به او پول ندادم. بدتر اینکه او بعد از این ماجرا، حتی یک بار هم با من تماس نگرفت! پس کار درستی کردم. خیلی هم بد نبود، چرا با حرف زدن با او این مسیر برایم کوتاه تر شده بود. 
وقت ظهر به اصفهان می رسم. مسیر حرکتم جنوب شرق اصفهان یعنی شهر ورزنه و باتلاق گاوخونی است. مسیر در اصفهان از خیابان های پت و پهن است تا اینکه کم کم از شهر خارج می شوم.
از جایی می گذارم که تابلوی بزرگ تاسیسات هسته ای بر روی دیوار آن است. دیوارش خیلی طولانی است. مراقب هستم که دوربین را در نیاورم و کار دست خودم ندهم. تابلوهای عکاسی ممنوع هم حسابی حواسم را جمع و جورتر می کند.  از طرفی به دیوارهای آن نگاه می کنم. نه نگهبانی دارد و نه دوربینی! از آنجا زیاد دور نشده ام که در ابتدای روستای «جوزدان» ماشینی روبرویم می ایستد. راننده اش از من می پرسد به دنبال چیزی هستم؟ 
می فهمم مامور امنیتی است با لباس و ماشین شخصی. بدون اینکه از او کارت شناسایی بخواهم، خیالش را راحت می کنم که من فقط یک گردشگر هستم و لاغیر. رفتار مودبانه ای دارد و می خواهد کمکم کند. 
ای کاش این موضوع زمانی قابل درک شود که یک دوچرخه سوار توریست کار ضد امنیتی و جاسوسی نمی تواند انجام دهد. ابزارهای خیلی پیشرفته تری هم آمده اند. یاد دستگیر شدنم در تاجیکستان می افتم!
به روستای مُنشیان در می رسم که تقریبا به روستا جوزدان است. همان اول وارد یک بنگاه معاملات املاک می شوم.  در شیشه ای بزرگ رو به خیابان اصلی روستا دارد. نقشه بزرگ  جهان بر روی دیوار آن است. فکر کنم صاحب مغازه اش بدش نمی آید معاملات ملک در سطح جهانی هم انجام دهد. خدا رو شکر که نقشه کهکشان راه شیری  نزده است. 
حالا چطور سر از این مغازه در آورده ام، ماجرایش را می گویم. مردم می گویند سید در بنگاه است و می تواند اطلاعات لازم در خصوص روستا را بدهد. البته نه اینکه صاحب مغازه باشد. صاحب مغازه کسی دیگری است که فعلا در آنجا نیست. سید فقط دوست اوست. تنها یک نوجوان تُپل مپل پشت میز نشسته با اسمارت فونش به شدت مشغول بازی است. 
سید می گوید قبلا «شوتی» بوده است.  در دایره المعارف او شوتی به کسی گفته می شود که در کار قاچاق انسان است. وقتی به او می گویم منظورت قاچاق افغان ها است، می فهمم درست به هدف زده ام و حرفم را تایید می کند. از افغانستان آن آدم های بخت برگشته را داخل یک ماشین سواری می چپانده و به نقاط مختلف کشور قاچاق و یا به عبارتی پخش می کرده است. تصورش هم برایم سخت است، جادادن هفده نفر آن هم در یک سواری. شب ها در حرکت بودند و روزها  پنهان.
لابد افغان ها سید را یک ناجی می دانستند ولی به لحاظ قانونی این عمل یک کار مجرمانه است. باید دید چه فشاری به این افراد وارد شده  که حاضر می شوند با پرداخت مبلغی از سرزمین آباء و اجدادی شان دل بکنند؟
یکی هم در آن بنگاه نشسته و شوخی و جدی می گوید سید برای همین کارهایش کلی پرونده دارد. خدا رو شکر که دو سالی است این کار را کنار گذاشته است. 
سید کاری برایش پیش می آید و می رود و می گوید که بر می گردد. ولی تا برگردنش می ترسم دیر شود. با هماهنگی دهیار روستا سر از  مسجد روستا در می روم. خود دهیار روستا نیست. 
گرسنه شده ام. ولی از صبح فرصت نکرده ام از خودم پذیرایی کنم. 
در مسجد روستا و بعد از نماز مغرب و عشاء، با چند نفر از ریش سفیدان روستا گرد هم می نشینیم و با آنها سر صحبت را باز می کنم. از وضعیت آب روستا، از بین رفتن کشاورزی، بیکاری و اعتیاد جوانان ناراضی هستند. 
 آخرش هم آقای حسین محمدی می شود میزبانم. محمدی مردی پا به سن  با کت و شلواری مرتب و  پیراهنی به رنگ آبی است و بسیار هم خوش برخورد و گرم است. 
به باغچه اش می رویم که کمی از خانه اش فاصله دارد.

محمدی

از در باغچه که وارد می شویم در تاریکی شب درختان تازه شکوفه زده را می بینم. سمت چپ و  درگوشه باغچه، چند مرغ و یک سگ کوچولو هستند. در انتهای باغچه و درست در قسمت میانی آن اتاق کوچکی هم است. داخل اتاق هم درگوشه ابتدایی سمت چپ یخچال و اجاق گاز و وسایل پخت و در انتهای گوشه سمت راست لحاف تشک است. 
همان اول کتری می گذاریم و چایی را دم می کنیم. حین نوشیدن چای او از خودش می گوید.
محمدی سالها در جبهه های جنگ بوده است. از پرستاری بازنشست شده است. به سنش نمی خورد چهارده سالی از بازنشسته شدنش گذشته باشد. می فهمم که خیلی زود مشغول کار شده است و در نتیجه زود هم بازنشستگی به سراغش آمده است. 
 با این حال هر شب به سراغ بیماران کرونایی می رود و به امورات آنها رسیدگی می کند. می گوید خانواده خود بیماران کرونایی در همان ابتدا از نزدیک شدن به بیمارشان ابا داشتند تا اینکه خودش و همسرش این کار را برای خانواده اشان تسهیل می کنند. 
تا فراموش نکنم بگویم که همسرش هم کار پرستاری می کند. آنها روش های پیشگیری از کرونا را هم به خانواده های بیماران کرونایی آموزش می دهند. 
 کار کشاورزی هم انجام می دهد. واقعا آدم پرکاری است. تا حالا که جبران دو آدم قبلی را کرده است و شاید هم چند دانگ بیشتر. 
باز صحبت که بیشتر می شود از درمان معتادان به روش «کنگره شصت» می گوید. از تجربه اش در همکاری با این کنگره می گوید.  اینکه چطور بیمارانی به این کنگره رفته اند و درمان شده اند. از جمله از 150 نفری که به این کنگره معرفی کرده است و حدود  90 نفر از آنها به طور کامل درمان شده اند. در این کنگره علاوه بر معتادان مواد مخدر، معتادان به الکل و دخانیات نیز درمان می شوند. 
از  سگ  کوچولویی یا به عبارتی ملوس می گوید که به علت همنشینی با چند آدم اهل  دود و دم معتاد  شده بود. نه اینکه خودش این همنشینی را انتخاب کرده باشد، صاحبش آدم ناحسابی بوده است.  اما فرشته نجاتی مثل محمدی او را از اعتیاد نجات می دهد. کارش فقط خدمت به بشر و موجودات است.

منشیان


لابلای صحبتش از مراجعه نکردن پدرش به پزشک در طول عمرش می گوید و آن را مدیون عادت های خاص او می داند. خیلی وسوسه می شوم که عادت پدرش را بدانم. پدرش اصلا غذای مانده نمی خورد. ساعت 9 شب می خوابد و پنج صبح بیدار می شود. با دوچرخه به محل کارش می رود و بر می گردد. هر وقت دردی هم داشت، کمی نمک و  سرکه سیب استفاده می کند. جالبش این که سیگارش هم ترک نمی شود. 
ساعت نُه شب می شود و محمدی می رود که به بیماران کرونایی سر بزند. برای من هم کنسر ماهی و لوبیا و تخم مرغ با نان می آورد  تا شام برای خودم درست کنم. 
اجاق گاز را روشن می کنم و غذایی برای خودم درست می کنم. یعنی این غذایی که اینجا درست کردم از بهترین غذاهای دنیا هم بهتر می شود چرا که به حد اعلای گرسنگی رسیده بودم. از صبح تا حالا به جز کیک و هله هوله چیزی نخورده بودم. 
بعد از شام، خودم را ولو می کنم روی تشک. واقعا بدنم و چشمانم خسته هستند. هم شام می چسبد و هم خواب.
***
روز بعد با محمدی می رویم به سمت خانم آقایاری که از اعضای شورای روستاست.

نان سنتی

نان محلی در روستای منشیان

قالیبافی

قالیبافی در روستای منشیان

 با همکاری او، دیدار از کارگاه قالیبافی و نان پزی سنتی دارم. متاسفانه به دلیل شرایط کرونایی فعلا قالیبافی هم تعطیل شده است و کسی آنجا نیست. نان در این منطقه و ادامه مسیر بیشتر به صورت نان لواش و گرد و با کنجد و سیاه دانه است که طعمی خوشمزه هم دارد. 

جواد محمدی نجار

جواد محمدی از روستای منشیان


جواد محمدی نفر بعدی است که با او ملاقات می کنم. کار نجاری می کند. عاشق کارش است. 
قیافه اش مثل بازیگرها می ماند. شک ندارم اگر به دنبال بازیگری می رفت یک ستاره می شد. البته در چهره. اما هنر او چیز دیگری است. 

جواد محمدی به همراه علی صادقی


در ابتدا، کارگاه نجاری اش را نشانم می دهد. علی صادقی هم در آنجا همکاری اوست. کارگاه دو بخش دارد.. بخش اول برش چوب است و بخش دوم رنگ کاری و باقی کارها. 
کارگاه نجاری را که می بینم احساس می کنم فرقی با دیگر کارگاه ها ندارد. اما نه! یک فرق اساسی را دارد. مشتریان کارهای او از شهرهای مختلف کشور هستند. چرا که کار آنها واقعا هنرمندانه و مقرون به صرفه است.
جواد  از 9 سالگی مشغول این کار بوده است. یعنی تقریبا سی سال است که این کار را انجام می دهد. خیلی  به کارهای قدیمی مخصوصا کار با چوب علاقه دارد. با دقت تمام کارهای گذشته را بررسی می کند و آنها را به من نشان می دهد. انگار عشق در لابلای این کارهای قدیمی پنهان شده باشد و او آنها را پیدا می کند و نشانم می دهد. 
علاوه بر این علاقه عجیبی هم به بازسازی خانه های قدیمی دارد و برای نمونه یکی از خانه هایی هم که در همان نزدیکی است را نشانم می دهد. این کارها را هم از بیست سال پیش شروع کرده است. کار در ساختمان سابق مجلس شورای اسلامی و مسجد سپهسالار را از بهترین کارهایش می شمارد. 
20  سال است که بازسازی کارهای قدیمی را انجام می دهد. 
این خانه قدیمی که فاصله چندان زیادی هم تا کارگاه نجاری ندارد حسابی بازسازی شده است. حدود یک سال و نیم تا دو سال بازسازی آن طول کشیده است.  خانه ای 280 متر با حوضی بزرگ در وسط و کلی گلدان های بزرگ و کوچک در حاشیه و اشیاء قدیمی آویخته به دیوار آن دارد. فعلا در خانه کسی نیست، اما پرنده ها شاد و شنگول از این فرصت استفاده می کنند و صدایشان در سرتاسر حیاط می پیچد. 

خانه قدیمی

 

روستای منشیان

 

روستای منشیان

 

خانه قدیمی

 

خانه قدیمی

 

خانه قدیمی

 

خانه قدیمی

 

خانه قدیمی

 

خانه قدیمی

 

خانه قدیمی

 

خانه قدیمی

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰
پیام نما - چرخنامه سفر به کویر مرکزی ایران (شهر انارک) قسمت ششم
اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini

جاده تنهایی و سراب خیالی در منتهی الیه آن 

 

اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini 

 بادگیرها و قوس های روی پشت بام ها نشانه هایی ازمعماری  دوران کهن ایران هستند. 

 اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini

آثار بر جا مانده از قلعه که شهر را کاملا احاطه کرده بوده است. 

 اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini

درب قدیمی با کلون های مردانه و زنانه که دیگر از این کلون ها هم کمتر دیده می شود. 

 اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini

 از قسمت های خوب شهر همیین بازسازی  خانه های قدیمی و سنگ فرش نمودن کوچه ها و عابرپیاده ها بود

 اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini

 خانه ها طوری طراحی شده اند که بتوانند حداکثر نورگیری را داشته باشند.

 اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini

 

 اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini

حیف که این خانه چنین به ویرانی رفته است. مسلما اگر نوسازی شود می شود یک خانه ی شکیل و زیبا از آن در آورد. 

 اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini

 

 اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini

گویا قسمت پایانی این پله ها برداشته شده است و به نظر که قبلا راهی بوده برای رفتن به پشت بام یعنی قسمت تابستانه ی خانه 

 اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini

 در گرمای سوزان کویر مرکزی، تنها این بادگیرهای بلند بودند که می توانستند خنکای خانه را حفظ  کنند. 

 اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini

 

اصفهان، شهر انارک، سفر، سفر با دوچرخه، دوچرخه سواری، ایرانگردی، دانلود عکس، عکس از عدالت عابدینی، Iran, Isfahan, cycling, photo download, photo by Edalat Abedini 

 


,,
نوشته شده توسط عدالت عابدینی  ||
  • عدالت عابدینی