پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیستان و بلوچستان» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

دریای عمان

 

هنوز حرفم با خانم شهرکی رئیس روابط عمومی وقت منطقه آزاد چابهار به نیمه راه نرسیده که گوشی را بر می دارد. با یک تماس امکان اقامت سه روزه به همراه یک راهنما و راننده را برایم فراهم می کند. 
نمی دانم اسمش را می شود گذاشت شانس یا اینکه به قول فیلمی این شانس را با پیگیری هایم خودم توانستم ایجاد کنم. 
دغدغه اصلی ام از سفر به چابهار حل شد. راستش چابهار تا پایتخت راهش خیلی دور و دراز است. با  اتوبوس و قطار به رفتنش نمی ارزد. اول باید به بندر عباس رفت و از آنجا هم ششصد کیلومتر با اتوبوس از ساحل دریا تا چابهار رهسپار شد. دیگر زواری برای آدم باقی نمی ماند. پس بهترین گزینه سفر هواپیما می شود. 
ولی مشکل دیگری می ماند.  اینکه چابهار به تنهایی زیبایی خاصی ندارد. بیشتر دیدنی هایش در اطرافش است. منظورم دیدنی های طبیعی اش است. یا باید وسیله دربستی گرفت به آنجاها رفت یا اینکه  متوسل به تورها شد که من حوصله هیچ کدامش را نداشتم. 
وقتی به چابهار رسیدم با دوست کوچ سرفینگی ام تماس می گیرم و می روم به خانه اش. 
میزبان خوبی بود. خودش اصالتا کرد بود ولی خانواده اش در تهران ساکن هستند. با این حال مدتی بود که  زندگی در چابهار را انتخاب کرده بود. دوست داشت چابهار را نشانم دهد. اما من تمایل نداشتم مزاحمش شوم. پرسان پرسان سر از شهرداری و بعد منطقه آزاد و آخرش خانم شهرکی در می آوریم. او را به خدا می سپارم و خودم را به منطقه آزاد. 
آقای صادقی در همان روابط عمومی کار می کند. یکی از کارهایش عکاسی است. همراهم می شود. لباس سفید و  خوش پوش  بلوچی  به تن دارد. 


خود شهرستان چابهار چون منطقه آزاد است پر از مراکز فروش کالا است. انواع فروشگاه ها و پاساژها در آنجا دیده می شود. بیشتر اجناس خارجی هستند. خیلی از مسافرها به نیت خرید از شهرهای دور به آنجا می آیند. جان می دهد برای خانم ها! اما امان از بُعد مسافت. 
صنایع دستی رونق خوبی در این شهرستان دارد. مرد و زن و پیر و جوان انواع صنایع دستی را تولید می کنند که مختص خود آنجاست. 
باز سنتی اش واقعا دیدنی است. فقط رنگ است که آنجا آدم می بیند. انواع اغذیه فروشی ها هم در آنجا هست. برای سلایق مختلف غذاهای مختلف پیدا می شود. غذاهای دریایی اش که حرف ندارد. 
اما در کنار ظاهر زیبای شهر، نازیبایی ها هم بدی هم اطرافش هست. فقر بیداد می کند. جایی رفتیم که رسما سیم های برق روی زمین ولو بودند. 
پدری دخترش را به رغم استعدادی خوبی که دارد از رفتن به مدرسه منع می کند. اول در مقابلش می ایستم آخه چرا ؟ بعد می گوید:«از خانه تا مدرسه دخترم در امنیت نیست! خود من هم چند وقت پیش توسط افرادی تیر خورده ام.»

پدیده گل افشان چابهار


گل افشان صد کیلومتر ی تا غرب چابهار فاصله دارد. مجموعه فعل و انفعالات زمین باعث می شود که گل از دل  زمین به بیرون بزند. و این خود یک پدیده طبیعی بسیار زیبایی را در همان حوالی ایجاد کرده است. 
قلعه تیس، تالاب لیپار، درخت مکرزن، منطقه حفاظت شده گاندو، بندر گواتر برخی دیگر از دیدنی های این شهرستان هستند. 
با مدیریت خوب می شود این منطقه را به یکی از قطب های مهم گردشگری و ثروت تبدیل کرد. 
 

آقای صادقی و راننده همراه

 

پیرمرد و شتر

 

تالاب لیپار

 

موز چابهار

 

دختران بلوچی

 

 

 

 

 

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

روستای علی صوفی

نه کتاب درست و حسابی در مورد آن خوانده ایم و نه فیلم و سریالی در آنجا ساخته شده است. خدا برکت دهد اکثر فیلم ها و سریال ها در تهران است و چند شهر نظر کرده!
دروغ نگویم سالهای خیلی دور یادی از سیستان و بلوچستان می شد آن هم در فیلم های سینمایی که مربوط به قاچاقچیان می شد. 
بچه که بودیم فکر می کردیم آنجا برویم بی نصیب از گلوله نمی شویم. 
در روزهای پایانی سال 94، جانم را گذاشتم کف دستم و خودم را روی دوچرخه و رفتم به سمت سیستان و بلوچستان.  
نقطه آغاز حرکتم از  بیرجند در خراسان جنوبی بود. می خواستم خودم را  کم کم آماده ورود به سیستان و بلوچستان کنم. 
پس از چند روز به استان سیستان بلوچستان نزدیک می شوم و  لحظه تحویل سال. کنار جاده می نشینم تا سال جدید را تحویل بگیرم. بالاخره اینجا کسی نیست باید من تحویلش بگیرم. با تنقلاتی عید را به خودم تبریک می گویم. چشمم را روی هم می گذارم تا کمی خستگی در کنم. صدای کشیده شدن چند کفش روی زمین می آید. احتمالا آمده اند جان ستانی!
-    آقا اجازه هست به حریم شما وارد بشویم. 
کم نمی آورم. 
-    بفرمایید! بفرمایید! اینجا حریم خداست. منزل خودتان است.  
سر بلند می کنم ببینم این ها دیگر چه کسانی هستند. مردی است با دو فرزندش. دعوت می کند به جمع خانواده آنها بپیوندم و لحظه تحویل سال را تنها نباشم.
خدا نمی خواهد تنها باشم.
پرویز کیانی با خانواده از سمت خراسان به سمت منزلش می رود. از چند روز قبل از تحویل سال سفرشان را شروع کرده اند.  هم سن و سال خودم است با این تفاوت که سه فرزند دارد. خودش و همسرش هم در کار تدریس هستند. خیلی زود با هم رفیق می شوم. طوری که همسرش هم فکر می کند ما قبلا جایی همدیگر را دیده ایم. موضوع جوک هایمان هم کاملا مشخص است، مدیریت والای حضرات مملکت دار.  
باورم نمی شود با این همه فاصله جغرافیایی که از هم داریم، این قدر به لحاظ فکری نزدیک هستیم. درست بر عکس خیلی ها که به لحاظ فیزیکی خیلی به هم نزدیک هستند، فکر و ذهنشان یک میلیارد و ششصد هزار سال نوری با هم فاصله دارد. 
وقتی متوجه می شود ادامه مسیرم از زابل می گذرد می گوید  میهمان خانه پدری شان در همان نزدیکی ها باشم. کور از خدا چه می خواهد. در حال حاضر یک خانه در زابل. 
آنها می روند و من هم در پی شان البته با فاصله یک روز خورشیدی! 
ورود من به زابل هم زمان می شود با باد و بارندگی. بارندگی که خوشحالی مردم را به دنبال داشت. رودخانه ای که سال های خشک شده بود حالا پر آب شده بود 
سالهاست که زابلی ها با مشکل کم آبی سروکله می زدند. قبل وضعیت این طور نبود هم بارندگی بهتر بود و هم  افغان ها در آن سوی مرز سد روی رودخانه هیرمند نزده بودند. 
آب رونق کشاورزی و اقتصادی را به همراه دارد. اقتصاد که باشد فقر هم به خودی خود ریشه کن می شود. با ریشه کنی فقر دیگر آثار فقر هم از میان می رود.
زابل را مهمان باجناق پرویز هستم. مردی به غایت دست و دلباز.
زیاد در زابل نمی مانیم. می رویم به روستایی در مسیر زابل به زاهدان نزدیک شهرستان هامون. تابلوی روستای « علی صوفی» در کنار جاده دیده می شود. 
برخلاف تصورات شخصی ام، زمین های کشاورزی سرسبز زیادی در اطراف روستا هستند. پیرمردی را در دوردست می بینم به شدت مشغول کار در زمین های کشاورزی. همانطور خیره به او هستم، پرویز می گوید: پدرم است!
پیش از رفتن به خانه پدری به سمت خود پدر می روم. 

علی جان کیانی


کشاورزی با آن سن و سال و لباس مرتب و منظم ندیده ام.  چقدر با لذت کار می کند و از دوست داشتن کارش می گوید. 
با افتخار از فرزندانش یاد می کند، فرزندانی که هر کدام برای خودش اسم و رسمی دارند. بالاخره نان حلال کار خودش را می کند. 
خانه که می رویم فرزندانش و نوه هایشان هم آنجا هستند. بعضی هایشان می روند و بعضی دیگر می مانند. 

پشت بام خانه های علی صوفی


خانه خیلی باصفاست. حیاتش با تره و شاهی پر شده است با حوض سنگی در وسط آن. دیوارها ضخیم است. قوس های خانه دیدنی است. 
حاجی کیانی برادر پرویز است. روانشناس است. به خوبی به تشریح بخش های مختلف خانه می پردازد. 
شب همه جمع هستند. پدر و مادر و فرزندان.
.
خیلی دوست داشتم آن پدر و مادر را دوباره می بینم. اما متاسفانه رفتن من به دلایلی به تاخیر می افتد و آنها هر دو چشم از جهان می بندند. 
اما فرزندانش با اینکه در شهر هستند، اما خانه را حفظ کرده اند  و همچنان راه پدر و مادر را ادامه می دهند. 

 

خانه های روستای علی صوفی

 

روستای علی صوفی

 

باغچه خانه

 

پرویز کیانی و برادر و فرزندان  | عدالت عابدینی

 

  • عدالت عابدینی