پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

نمایی از بالای روستای سراک

سگ های کنار جاده معمولا دو دسته هستند. یا سگ گله و نگهبان هستند که معمولا  به سمت دوچرخه می دوند و پارس می کنند. انگاری که یک دزد سرگردنه دیده باشند. در حالی که با ماشین های عبوری هیچ کاری ندارند. در این مواقع باید ایستاد. آنها را تماشا کرد تا آرام شوند و در بدترین حالت هم  چند تا دری وری نثار آنها کرد. 
یا اینکه ولگرد هستند. این نمونه از سگ ها خیلی راحت تر از آنچه که فکر کنید، خودشان فرار می کنند. 
اما از سدِکارون سه که می گذاشتم، برای اولین بار به دسته سومی از سگ ها بر می خورم. سگ هایی که نه دنبالت می کنند و نه فرار! آنها مظلومانه کنار جاده نشسته و تماشا می کردند. مثل اینکه منتظر کسی باشند. یا سفر رفته ای که بخواهد بیاید و آنها به پیشواز آمده باشند. 
بعد از تحقیقات میدانی و جاده ای و پرس و جو و تحقیق، فهمیدم این زبان بسته ها، سگ های گدای نان هستند. به این صورت که راننده های تریلی که از این مسیر رد می شوند، بنابر عادت به این سگ ها نان پرتاب می کردند و این عمل مرتب تکرار می شود. خلاصه اینکه این سگ ها نان از عمل راننده تریلی ها می خوردند نه عمل خود! خوب است آدم ها این طور بدعادت نشوند!
از خطر سگ گذشتم، اما تونل های بین راه کم مانده بودند خطرساز شوند. بعضی از آنها که طول شان به هشتصد متر هم می رسید،  اصلا داخل¬ شان روشنایی نداشتند! از یکی از نگهبان های سد که در وقت خروج از یکی از تونل صحبت می کردم مشکل را انداخت به گردن عشایر چوپان که از آنجا رد می شوند. 
با هیچ منطق بنی بشر و غیر بشری جور در نمی آید. اصلا از داخل این تونل ها مگر گله رد شود با این حجم ماشین هایی که در رفت و آمد هستند. تازه به فرض محال هم اگر این اتفاق بیافتد، چراغ ها اگر توری داشته، اتفاقی برایشان نمی افتد. دیواری کوتاه تر از دیوار این عشایر گیر نیاورده اند. 

مسیر پیچ کویتی که رکاب زدم و به سربالایی رسیدم


سربالایی خیلی تندی را با پیچ و خم ها زیاد بالا می روم. پیچ خم پیچ خم پیچ خم... . در جایی آنقدر پیچ جاده زیاد است که به «پیچ کویتی» ها معروف شده است. ماجرا از این قرار است که چند سال پیش یک کاروان کویتی با اتوبوس از اینجا رد می شدند. اتوبوس سر پیچ کنترلش را از دست می دهد و تمام مسافرانش جان به جان می دهند و می روند آن دنیا و فقط نام پیچ کویتی ها از آنها بر جا می ماند. 
 به بالای گردنه می رسم آن هم زنده. انگار که خان های رستم را یکی پس از دیگری رد کرده ام.  خان سگ، خان تونل و خان پیچ کویتی. 
سمت چپ روستایی را می بینم. کمی جلوتر می روم. جوانی را سمت راست می بینم تنها.  روی سکوی مغازه ای نشسته. 
سراغ دهیار را می گیرم. شماره یوسف سعیدی را می دهد. همانطور که با یوسف تماس می گیرم، می بینم جوان چاقوی دسته بلندی را زیر کتش جابجا می کند. 
لحظه ای فراموش می کنم با چه کسی تماس گرفتم. کارم درآمد.  به دهیار از خودم می گویم و هدفم. از بس تکرار کردم حفظ شدم. می گوید ایذه هست خودش را زود آنجا می رساند. 
حالا من با این جوان چه کنم با آن چاقوی بزرگش!؟ چند دقیقه بعد دختر بچه ده دوازده ساله ای می آید و یک چیزی می گذارد کف دستش و می رود.  نکند این پسر موادی باشد و بکشد و کاری دستم بدهد. 
اما برعکس کاری که نداشت هیچ کلی هم گپ زدیم. شاید دلش به هم سوخته بود، شاید هم حدسیات من به طور کلی غلط بوده!

با یوسف خیلی زود رفیق و همدم شدم 


یوسف می آید. درتاریکی شب می گوید که دنبالش برویم تا خانه پدری اش. تازه کشف به عمل می آید یوسف در شهر ایذه زندگی می کند و دورادور دهیاری روستا را بر عهده دارد. شده کنترل آنلاین. می گوید دوچرخه را خانه بگذاریم و برویم ایذه و فردا صبح برگردیم دهات.

 

آقای سعیدی واقعا آدم مهربان و نازنینی بود


اصلا حوصله این رقم کار را ندارم. پدرش نمی گذارد. می گوید شب همینجا باشید. پدر خیلی با محبت است ، کلا نمی خواهد تنها باشم و به من بد بگذرد. 
اما مشکل دیگری پیش می آید. یوسف تماسی با حراست بخشداری ایذه می گیرد و در مورد من صحبت می کند. او هم با کار من مخالفت می کند. گوشی را از یوسف می گیرم تا خودم با او صحبت کنم.  
کمی که صحبت می کنم او هم قانع می شود و به یوسف می گوید که یک کارت شناسایی از من بگیرد و تمام!
خانه پدری یوسف حیاتی بزرگ دارد با چند اتاق. اولین بار است که در اینجا نانی گرد و ضخیم می بینم به اسم نان تکو که نوعی نان بختیاری است. 
شب می خوابیم تا روز بعد. اما قبلش یوسف می گوید فرد اینجا یک عروسی بزرگ است. قسمت شد با هم به آنجا می رویم!
سراک کلا روی تپه ای قرار دارد. از بالای تپه به راحتی می شود مسیر جاده روستا به سمت ایذه را دید. سراک از راک یعنی صخره و سنگ گرفته شده است. سراک در زبان فارسی دری معنای «جاده» را هم می دهد. زمین این روستا بیشتر سنگی است. البته به خاطر همین سنگی بودن زمین، کشاورزی زیادی در اینجا نمی شود انجام داد. اما شخصی مثل آقا مصطفی پیدا می شود  که در یک زمین ششصد متری سنگ ها را با لودر و بولدوزی جابجا می کند و تا ارتفاع دو متری خاک می ریزد و در عرض شش هفت سال در آنجا باغداری راه می اندازد و میوه های انجیر و انگور و انار و ... بار می آورد. 
یکی هم مثل آقا کربلایی هست که سال قبل صد دام داشته ولی امسال مجبور شده آنها را بفروشد و فقط ده تایی را نگه دارد. پسرش می گوید آنها را بفروشد بیاید شهر  ولی خودش اصلا راضی نیست و دوست دارد حتی برای سرگرم شدن خودش هم شده این چند گوسفند را داشته باشد.
یوسف می گوید اگر مقداری از آب کارون سه به اینجا بیاید کشاورزی در اینجا رونق پیدا می کند و توسعه پایدار پیش می آید. اما همین سد باعث تبخیر زیاد آب و همچنین کمی بارش برف شده باشد. به نظر می رسد به جای سد باید کارشناسان اهمیت ویژه ای به آبخیز داری می دادند. 

یوسف با اینکه قرار است تا ساعتی دیگر به عروسی برود و با توجه به اصرار من به برگشتن خانه او راضی نمی شود و می گوید:
-     باید یک سر برویم به محل قدیمی روستامون که به خاطر سیل  جابجا شد و به اینجا اومد. ولی اونجا بکرتر و قشنگ تر
-    خوبه! ولی عروسی خیلی دیر می شه
-    مهم نیست! فوقش کمی دیر می رسیم.
سوار ماشین نیسان آبی قدرتمندش می شود و حرکت می کنیم. از پیچ کویتی ها رد می شوم و در پایین جاده سمت چپ می رویم و بعد از مدتی وارد جاده خاکی می شویم. ماشین می غرد.
به روستا می رسیم. این روستا بلوط زیاد دارد ولی قبلا خیلی بیشتر از این هم بوده است، اما عده ای به خاطر بیکاری و مسائل دیگر درختان این منطقه را بریده  و باعث فقر پوشش گیاهی در این منطقه شده اند. در این راستا دولت هر چند دیر اقدام به سخت گیری هایی کرده است و هر شخصی که درختان بلوط دارد، خودش مسئول نگهداری از این درخت ها شده است. شاید همان سختگیری ها باعث افزایش این درختها شده است. 

آقایان قادری و مرادی دو همکاری و دوست محیط بان


آقایان مرادی  و قادری از ماموران یگان حفاظت شهرستان ایذه هستند. بیشتر با قطع سرشاخه ها در فصل های مختلف مواجه هستند. از ناحیه سردچار ضربه شده و شش ماهی هم در کما بوده است. حتی شبانه با سنگ پرانی هایی به طرف ماشین ها مواجه می شوند. 
قادری که جوان تر است می گوید: جنبه معنوی این کار را بیشتر از جنبه مادی آن می داند. کسی که وارد این کار می شود باید که عاشق منابع طبیعی باشد. از خاطراتش این را می گوید که چند سال پیش برای گشت شبانه به منطقه ای رفته بودند، با کسانی مواجه می شوند که در حال کار بر روی کوره زغال بودند. تعقیب و گریز انجام می دهند. یکی از ماموران گیر دو سه نفر از آن متخلفان می افتد. یکی نور به چشم مامور می اندازد و دیگری با ضربه به پشت سر او می زند و به همین خاطر چندین ماه داخل کما می رود. می گوید: «اگر عشق به منابع طبیعی نبود، فکر نمی کنم که هیچ کدام از ما اینجا بودیم». 
از من می خواهد یک اطلاع رسانی به مردم شود که مگر زغال چقدر سود دارد یا کسی که درخت را قطع می کند چقدر از آن سود می برد که اقدام به این کار می کند. 
از روستای علی آباد دور می شویم و مستقیم به محل عروسی در روستای سراک می رویم. 
تا ظهر رقص و پایکوبی است و بعدش ناهار.
کسانی که مهمان هستند به صورت اختیاری پولی را به عروس و داماد به عنوان هدیه می دهند. اما اگر مراسم عزاداری بود، هر شخصی که بیاید و نیاد حتما باید کمک کند به صاحب عزا.

در این تصویر به وضوح تعداد زیادی سنگ ها در روستای سراک دیده می شود. 

زمینی که سنگ های آن جابجا شده و خاکریزی شده و دوباره کشت درخت انجام گرفته است.

از این خانم اجازه گرفتم برای عکسبرداری از دور. خوشبختانه مخالفتی نکرد

 

زیر سایه این درخت یا باید خوابید و یا باز باید خوابید.

این سنگ ها فقط مرزها را مشخص می کنند. 

این پسر نوجوان را سرراهم دیدم که به دنبال گله آمده بود. 

یوسف حیفش آمدش از بالای پیچ کویتی ها عکسی از او نگیرم، البته به خواست خودم بود.

اینجا هم نان پزی در روستای علی آباد سراک است. خانم پزنده نگران بود که نکند تصویرش در عکس افتاده باشد. به او اطمینان دادم که اگر باشد هم حذفش می کنم . با اینکه در ابتدا اجازه عکسبرداری داده بود. 

روستای علی آباد سراک پر از بچه بود یا بازی می کردند یا می خواندند و شادی می کردند.

پ

 

 

  • ۰۱/۰۵/۰۵
  • عدالت عابدینی

روستای سراک

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی