پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

مادر، خمیر چانه شده را با مهارت پیچ و تاب می دهد. روی ساج پهن می کند.. آتش زیر ساجِ گرد، شعله می پراکند و نان را داغ می کند.
استکان چایی را بین دو انگشت شصت و اشاره ام می گیرم. فوت می کنم. کمی از داغی اش گرفته می شود. آرام آرام  سر می کشم. انگار تمام خستگی ام روی گلیم دستباف می ریزد و بعد به جای نامعلومی می رود. به نظرم بعد از آب، چای بهترین نوشیدنی دنیاست. اخیرا در جایی می خواندم چایی باعث افزایش طول عمر هم می شود. من طول عمر زیاد را برای بیشتر دیدن دنیا دوست دارم. 
اینجا نه خانه روستایی است و نه نانوایی. مجموعه سیاه چادرهایی هستند در ورودی شهر ایذه در کنار میدانکی که برای معرفی محصولات و صنایع دستی شهرستان ایذه برپا شده اند. 
زل زده ام به دوچرخه پُربار و بنه ام.  رکاب راستش را که مثل پای راست می ماند به جدول حاشیه خیابان تکیه داده و روبرویش را نگاه می کند. او هم خسته است. حیف که چای خور نیست. باید  در وقت مناسب یک روغن خوب به زنجیرهایش بزنم. از توی چادر نمی دانم کجا را نگاه می کند. مسافرها هم مرتب در رفت و آمدند. نه مسافرها به دوچرخه نگاه می کنند و نه دوچرخه به آنها. دوچرخه همچنان به روبرو نگاه می کند. 
صدای مادر مرا از فکر در می آورد. نان تازه را روی سینی می گذارد و آرام به طرفم هل می دهد و می گوید:
-    «پسرم! از این نون هم بخور».
-    «مادر! ممنونم. جاتون خالی من همین یکی دو ساعت پیش عروسی بودم و اونجا حسابی ناهار خوردم. الان سیرم» 
-    یکی دو ساعت پیش کجا و الان کجا!؟ این همه رکاب زدی و کلی انرژی ازت رفته. حالا یک لقمه بخور!
می گویند اگر کسی تعارفی زد و یا احسانی خواست بکند خوبیت ندارد آن را رد کنی. بعد هم نمی دانم چرا این طور لوس بازی در می آورم. این نان، اگر سیر هم باشی باز می چسبد. هم تازه است و هم عطر و بوی خوشی دارد. تکه ای از آن را می کَنم و می خورم. آن قدر ترد و خوشمزه است که همان لحظه نصف نان را می خورم و یا به  عبارتی می بلعم. نه به آن تعارف کردنم و نه به این خوردنم!


سید ابوالفضل کمی که سرش خلوت می شود می آید و پیشم می نشیند. سید پسر همین مادر است. همان اول که وارد ایذه می شوم مرا دعوت به چادرشان می کند. وقتی می فهمد دنبال چه چیزی هستم می گوید: 
-    خوب جایی اومدی. من دقیقا می فهمم دنبال چی هستی. خودمم معلم هستم و در مونگشت درس می دهم.  مونگشت رفتی؟ 
-    نه! اصلا نمی دونم کجاست.
-    حتما باید اونجا را ببینی.  خیلی دیدنیه!
-    درسته! من علاوه بر این طور جاهایی، بیشتر با مردم سروکار دارم. دوست دارم بیشتر از اونها بدونم
-    به خاطر همینه می گم خوب جایی اومدی! الان زنگ می زنم تا یک نفری بیاد که به درد کارت بخوره
-    خوبه! تا اون بیاد من یک سری به  چادرها و غرفه های دیگه بزنم.
رد نگاه دوچرخه را می گیرم که در این مدت به کجا خیره شده است. درست جایی نگاه می کند که  کلی ظروف کوچک و بزرگ و تابلو نوشته آنجا هست. علاقه خاصی به ظروف سفالی دارم. نشان به آن نشان که بسیاری از ظروف خانه ام سفالی هستند. به آن سمت می روم.


صاحب غرفه آقا و خانم جوانی هستند که به سوالات مراجعه کنندگان پاسخ می دهند. 
مهریاد بختیاری استاد هنرمندی است که به همراه همسرش فاطمه آورند این آثار هنری را درست کرده اند. آنها سالها با هم همکار بوده اند و اخیر شراکت هنری شان به شراکت زندگی هم کشیده شده است. با ادب و احترام همدیگر را صدا می زنند. 
قدمت سفال ایذه به دوران عیلامی ها برمی گردد. انگار که با از بین رفتن این تمدن، هنر سفال هم در این منطقه به فراموشی سپرده شده. اما این زوج هنرمند، شروع به احیاء این هنر در شکل و قالبی جدید کرده اند و اولین کارگاه سفال و سرامیک را با مجوز اداره کل میراث فرهنگی و صنایع دستی از سال 85 در شهرستان ایذه راه اندازی کرده اند. کارآموزانی هم به صورت دورکاری با آنها همکاری می کنند؛ یعنی یک نوع کارآفرینی.

 
تهیه اولین کتاب سفالی ایران و جهان مهمترین وجه تمایز کارِ آنهاست. کتابی  که مجموعه ای از سفال هاست و اشعار حکیم عمر خیام  با ظرافت و زیبایی بروی شان حک شده است. این مجموعه کتاب  شامل 140 اثر است. هر یک از این آثار تلفیقی از 6 هنر ایرانی تذهیب، لعاب کاری، شعر، خوشنویسی و نقاشی هستند. 
خوشنویسی روی سفال، سخت ترین بخش کار آنهاست. برای  تسلط در نگارش و همچنین ماندگاری خطوط نوشته شده آنها فقط دو و نیم سال زمان گذاشته اند. همچنین از لعاب مناسب و ساخت سفال ها در دمای بالای920 درجه سانتیگراد بهره برده اند. 
این اثر یا آثار فاخر و ارزشمند پس از 5 سال فعالیت شبانه روزی،  اردیبهشت ماه سال 1400 در شهر نیشابور شهر حکیم خیام نیشابوری رونمایی شده اند. 
ولی آن طور که باید از طرف های نهادها و ارگان ها مسئول، مورد حمایت و تشویق قرار نگرفته اند و در سطح ایران و دیگر کشورها ناشناخته مانده اند. 
وقتی این موضوع را مطرح می کنند یاد یکی از دوستان مستندسازم می افتم که برای ساخت مستند در خصوص نقش آب در فرهنگ های مختلف چندین سال زمان گذاشت. این مستند توانست در جشنواره های خارجی شرکت کند و جوایز متعددی کسب کند. وقتی پرسیدم چطور فیلم¬ تان را به جشنواره های خارجی رساندید. گفت:
-     همسرم از آنجایی که به زبان انگلیسی تسلط داشت، از طریق اینترنت سایت های مربوط به جشنواره های فیلم های مستند را پیدا کرده است. ابتدا ثبت نام انجام دادیم و بعد فیلم را به آنها ارسال کردیم. حتی هزینه ای هم از آنها بابت شرکت در جشنواره می خواستند،  با توضیحاتی که در خصوص وضعیت اقتصادی ایران  به آنها  دادیم، اصلا مبلغی  پرداخت نکردیم. 
نتیجه اینکه مهریاد و همسرش اگر بخواهند در سطح جهانی بدرخشند، پیش از اینکه منتظر مسئولان باشند خودشان باید دست به اقدام بزنند. لازمه این کار در درجه اول تسلط حداقلی به زبان انگلیسی است. چرا که از این طریق هم می توانند ارتباط خوبی با خارج کشور برقرار کنند و هم اینکه می توانند در صورت شرکت در این گونه جشنواره ها با مخاطبان خود ارتباط بهتری برقرار کنند و این ارتباطات جدید هم می تواند اتفاقات خوبی برای آنها رقم بزند. هر چند که مسئولان هم نباید مسئولیت خود را فراموش کنند.  
تا یادم نرفته بگویم که مهریاد خودش هم اهل موسیقی است و هم ورزش. سنتور نوازی می کند و گروه موسیقی هم دارد. ورزش کوهنوردی هم ورزش محبوبش است و قلل متعددی را صعود کرده است. 
قرارمان می شود که روزی با هم یک برنامه کوهنوردی داشته باشیم ولی کی؟ معلوم نیست. شاید زود شاید هم دیر.
خوشحال از گفتگویی که داشتم. پیش سید بر می گردم. بعد از مدتی مردی جاافتاده و سن بالایی با کت و شلواری مرتب و عینک دودی به چشم می آید. 


سید غلام موسوی متولد 1337 حومه شهرستان ایذه با افتخار می گوید در یک خانواده سید مذهبی به دنیا آمده است. به اقتضای کار خود به مناطق مختلف ایران سفر کرده است با فرهنگ ها مختلف آشنایی داشته و دارد. تازه می فهمم سید غلام پدر سید ابوالفضل است. 
زیباترین و شیرین ترین و سخت ترین خاطره او به نبرد پاوه در تیرماه سال 58 در جنگ های نامنظم با شهیدچمران بر می گردد. ماجرا از این قرار بوده است که عراقی ها در حال اشغال پاوه بودند. چمران 12 نفر از نظامیان را از پادگان پَسوه  مامور ارسال اسلحه و مهمات به نیروهای نظامی پاوه می کند. مهمات را در یک ماشین سیمرغ قرار می دهند. سید غلام کنار راننده می نشیند و ماشین  حرکت می کند. 
اما رفتن همانا و رگبارهای متمادی از دو طرف جاده یک طرف. سیمرغ کاملا سوراخ سوراخ می شود و خود سید غلام هم دو تیر از سمت راست می خورد. راننده هم چند تیر می خورد. درهر حال با تمام سختی ها مهمات را به نظامیان می رسانند و مانع از سقوط پاوه می شوند ولی این عملیات شهدای زیادی به همراه داشته است. این هم تلخ ترین حادثه و هم شیرین اتفاق برای سید بوده است. 
شیرین از آن جهت که آنها این  عملیات را با موفقیت به پایان می رسانند و پاوه سقوط نمی کند. تلخ از آن جهت که 56 نفر از دوستانشان در آن عملیات شهید می شوند. 
کارم آنجا تمام می شود و پیش خودم می گوید لعنت به جنگ و درود بر هنر!
 

 

 

 

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی