پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

یکسالگی وبلاگ

پیام نما - یکسالگی وبلاگ

یکسالگی وبلاگ

نوشته شده توسط عدالت عابدینی  ||
  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰
پیام نما - نکته و نظر: نیروی انتظامی، الزام ها و بایدها

غروب دیروز مشغول مطالعه بودم که برادرم تلفن زد، پس از سلام و احوالپرسی خبری را به من  داد که از شنیدن آن واقعا شوکه شدم.  خبر از این قرار بود که  یکی از دوستان مشترکمان که سال ها با وی آشنا هستیم مقداری سیب از باغ روستای شان برای چند نفر از دوستان اش آورده بود تا با وسیله ی شخصی اش به خانه های آنها ببرد و تحویل دهد.

اما در یکی از محل های  شهر که از ماشین بیرون آمده بود تا میوه را تحویل  دوستش دهد ، دو نفر غریبه با اسلحه ی گرم به سمت وی حمله می کنند  تا وی را به زور اسلحه بدون هیچگونه دلیلی سوار ماشین شان کنند. اما وی در مقابل آن ها مقاومت می کند و آنطور که خودش تعریف می کرده  حدود بیست دقیقه ای از آنها کتک نوش جان می کرده ولی جالب تر اینکه مردم نیز فقط نظاره گر بودند.و در نهایت خودش توانسته بود ازدست آنها فرار کند و ماجرا به واسطه ی خودش ختم به خیر شده بود.

* * *

صرف نظر از عوامل و دلایل وقوع جرم، سوالی که در اینجا مطرح است این است که وظیفه تامین امنیت افراد در مواردی این چنینی به عهده ی چه کسانی هست؟ شاید برخی بگویند در همان لحظه باید مردم می رفتند و وی را کمک می کردند تا ماموران پلیس از راه برسند. ولی اگر کسی به کمک آن شخص می شتافت و توسط اسلحه گرم آن ها مورد اصابت گلوله قرار می گرفت آن وقت تکلیف چه بود؟ مانند موردی که سال قبل در شهر ما اتفاق افتاده بود و چند سارق مسلح به طلا فروشی رفته بود و فردی می خواست مانع از حمله آنها شود که خودش هم کشته شده بود.

یا برخی دیگر ممکن است بگویند بهتر است همان لحظه به پلیس اطلاع داده شود تا ماموران به سرعت در محل حضور پیدا کنند و نسبت به دستگیری مجرمین اقدام کنند. اما آیا  نیروی پلیس ما واقعا این همه سرعت عمل دارد که  سریعا در محل حضور یابد و  نسبت به دستگیری مجرمین اقدام کند؟  اگر فرد مورد تهید یک زن و یا کودک ویا یک فرد ضعیفی بود می توانست این همه مقاومت کند تا پلیس حضور پیدا کند؟

اما از طرفی  این روزها شاهد طرح های  گوناگون امنیت اجتماعی از سوی پلیس هستیم که  موارد مختلفی را شامل می شده از دستگیری دختران بدحجاب و بزک کرده گرفته تا دستگیری سارقین، اراذل و اوباش و خرده فروشان مواد مخدر، مزاحمین خیابانی و ... که شاید امینت پایدار در اجتماع ایجاد کنند.

البته حمایت ها و اعتراض هایی نیز نسبت به این اعمال صورت گرفته است.

و مورد دیگری که اخیرا به آنها افزوده شده استفاده از دوربین در مکان های عمومی می باشد. همان کاری که در برخی کشورهایانجام می گیرد مانند انگلیس که به گمانم از جهت استفاده کردن از این دوربین ها مقام اول دارد و بسیاری از کارهای خصوصی مردم را زیر نظردارد.  

ولی نصب دوربین در زمانی که جرم به وقوع پیوسته چه کارایی می تواند داشته باشد؟ مجرمی که چیزی برای از دست دادن ندارد وزندان را خانه دوم خود می داند چه ترسی از چنین دوربین هایی دارد؟ آیا پلیس باید در این گونه موارد حضور فعال تری داشته باشد؟ یا این که هر دوی این موارد باید مکمل هم باشند؟

 


نوشته شده توسط عدالت عابدینی  ||
  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

تفریحات کودکی

پیام نما - تفریحات کودکی

افشین عزیزی

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

تاجر امروزی

پیام نما - تاجر امروزی

Bob kurt

نوشته شده توسط عدالت عابدینی  ||
  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

بند بازی - Ioannis Lukas

پیام نما - بند بازی - Ioannis Lukas
  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰
پیام نما - یادگیری پرواز - mehemet cetinkoc
  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰
پیام نما - با باز نشستگان باز ایستاده در اراک

چند سالی با آقایاصفهانیکه از مردم شریف اراک است آشنایی دارم.

مردی با سنی نزدیک به هفتاد سال و لاغر اندام، با موهایی سپید و پرپشت و بسیار خوش برخورد ومهربان، سی سالی است که بازنشسته ارتش شده و در خیابانی از خیابان های اراک، جزو چهار نفری اراکی است که شیر و ماست و پنیر محلی به فروش می رساند و علاوه بر این خواربار فروشی نیز دارد.

عاشق طبیعت است و کوهنوردی. هفته ای نیست که کوه را فراموش کند. می گوید تقریبا تمام جمعه های سال را به کوهنوردی می رود مگر اینکه کاری از روی اضطرار برای وی پیش آید، شب ها را تا پاسی از شب به پیاده روی در خیابان ها می پردازد که فقط در یک شب که من همراه او بودم، از ساعت یازده تا  یک و نیم پس از نیمه شب به پیاده روی رفتیم. به همین دلیل، همچون اسپند روی آتش همیشه قبراق و سرحال هست و روحیه ی جوانی خود را به خوبی حفظ کرده  

همسری هم دارد مهربان و با سواد. داروهای گیاهی را خوب می شناسد و درمان دردها را با آن ها و از اطلاعاتی که از کتب قدیمی جمع آوری نموده، انجام می دهد. روزی نیست که چند نفری به منزلشان تماس نداشته باشند و از وی در خصوص داروهای گیاهی سوالی نپرسند.

دو فرزند پسرش نیز همچون خودش وزرشکار هستند.رضا وزنه بردار است و مدالی نیز در میان پیشکسوتان دارد ومحسنهم کوهنورد قهاری می باشد که بیشتر کوه های ایران را صعود کرده است.

* * *

ایام تابستان چون هوای اراک خنک می باشد به اتفاق مادر، تصمیم گرفتیم که سفری به اراک داشته باشیم تا هم هوایی تازه کرده باشیم و من نیز هم پای آقای اصفهانی همراه وی در کوهنوردی باشم.

پس از رسیدن به اراک، مادر با خانم اصفهانی هم صحبت می شود، مادر با وجودی اینکه سالهای طولانی است که در قم هست ولی هنوز به آذری صحبت می کند، خانم اصفهانی نیز چون دوازده سالی را در آذربایجان شرقی بوده، آذری را خوب می فهمد و او نیز با فارسی با مادر صحبت می کند و فارسی را مادر می فهمد. با اینکه هم زبان نبودند ولی بسیار هم دل بودند!

بالاخره روز کوهنوردی فرا می رسد

صبح، ساعت چهار ونیم قبل از طلوع آفتاب بیداری می شویم و خود را آماده می کنیم، دوستان دیگر آقای اصفهانی از راه می رسند. شهر تاریک است و خلوت و مردم در خواب شیرین صبح آدینه هستند!

به اتفاق هم حرکت می کنیم.

اما همسفران مادر این کوهپیمایی:

آقای رمزی، که زمانی سرهنگ ارتش بوده و اکنون بازنشست، خندان و خوش رو و با نظم، بسیار از اوقات همکار و همیار آقای اصفهانی در خواربار فروشی است. با اینکه ماشینی دارد ولی از دوچرخه نیز غافل نیست و می گوید بیشتر اوقات دوچرخه سواری نیز می کند.

آقای گرامی، بازنشسته تعاون روستایی، مردی تنومند و سبزه رو و خوش صحبت، خوب خاطره تعریف می کند و آدمی را به گذشته وصل می کند .

 آقای گلستانی،بازنشسته آموزش و پرورش، مردی بلند قد قامت و لاغر اندام، کم صحبت و آرام، با یک دوچرخه بیست و هشت قدیمی چینی، دوچرخه ای که زمانی همدم بسیاری از ایرانیان بود، نهایت سادگی را در خود دارد.

آقای شهبازی،جوان ترین بازنشست گروه که به تازگی از آموزش و پرورش بازنشست شده. دبیر تاریخ و ادبیات بوده. درشت هیکل هست و شوخ طبع.

* * *

سرهنگ رمزی و آقای گرامی به جلوی منزل آقای اصفهانی می آیند و حرکت می کنیم. کوله ها بر پشت و عصاها بر دست با نام خدا حرکت را شروع می کنیم .

در راه آقای شهبازی نیز به ما ما پیوندد. از کمربندی شهر خارج می شویم. منزل آقای گلستانی  چون  نزدیک پایه کوه است، معمولا به تنهایی به کوه می رود.

به پایه کوه می رسیم . در تاریکی شب این بازنشستگان که من آنها رابازنشستگان بازایستادهمی نامم با صدای بلند بلند با یکدیگر صحبت می کنند و اوقات خویش را به شادی سپری می کنند و برایم از زمستان ها سرد و پر برف می گویند از حوادثی که گاه گریبانگیر آنها بوده و اکنون خاطره ای برای آنها شده.

هدف فتح ارتفاعات بلند نیست، فقط شعار ورزش و بدن سالم را می خواهند فراموش نکنند و عمل به آن را، و بگویند هنوز که هنوز دوستدار طبیعت هستند و باقی خواهند ماند و کوه هنوز یار دارد.

پس از ساعتی حرکت به محل موردنظر می رسیم.

با آقای گرامی که آخرین نفر است، هم قدم می شوم، از خود می گوید از گذشته و دوستانش. از غار علیصدر می گوید و از سال 41، زمانی که برای ماموریت به یکی از روستاهای همدان رفته بوده و مردم می گفتند که در زیر روستا صدای آب می آید و به آنها می گفتند که اینها آبهای زیر زمینی است. بعد ها فهمیده شد که در زیر زمین، غار علیصدر پنهان بوده است!

دوستان جلوتر به مقصد مورد نظر رسیده اند و آقای گلستانی نیز به آنها پیوسته است. خورشید از پشت کوه ها طلوع کرده است. آقای گرامی برایم توضیح میدهد جای ثابت هر کسی در کجا واقع شده. درست می گوید، هر کس جایی دارد و مکانی و البته وظیفه ای.

زیر انداز را پهن پهن کرده و به اتفاق بساط چای و کباب را فراهم می کنند، آقای شهبازی با ظرافت خاصی، گوشت ها را تکه تکه می کند و به سیخ می زند، در ضمن اینکه کارش را انجام می دهد، جمع را با شوخی هایش به خنده وا می دارد.  

آقای اصفهانی و جناب سرهنگ کباب کردن گوشتها را به عهده می گیرند.

و آقای گلستانی به آرامی و با سکوت خاصش آب را در داخل کتری سیاه می ریزد و آب با به جوش آمدنش طلب چای خشک می کند و چایی را برایمان دم می کند و چه چایی لب سوز و لب دوز و ...

 

پس از مدتی صبحانه آماده است، صبحانه ی مفصلی که حکم ناهار را هم برایمان دارد و پس از آن دسرمان که طالبی است از خودمان پذیرایی می کنیم.

پس از صرف صبحانه من به اطراف می روم و به عکسبرداری مشغول می شوم.

به جمع که می پیوندم: می گویم که از این کوه چه چشم انداز قشنگی به شهر است که آقای شهبازی می گوید: مرده شور این شهر رو برم با اون ساختمون های بلندش، اول بار شوکه شدم اما شهری که زمانی باغات انگور آن معروف بوده وقطبی در کشور بوده با آسمانی پاک و آبی اکنون شهری شده صنعتی با هوایی آلوده و سیاه! این بود که به او حق دادم.

اما عجیب است. عجیب اینکه جوانان کجا هستند. چرا کوه این همه خلوت است؟

 


,,
نوشته شده توسط عدالت عابدینی  ||
  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

لینک ثابت

پیام نما -

بدون شرح

  • عدالت عابدینی